مقدمه تاريخ جهان اسلام و عقايد و افکاري که در بستر آن ظهور و بروز کرده، اقيانوسي متلاطم و بي‏کران و عرصه‏اي بسيار گسترده است. حرکت در امواج متلاطم و بعضاً ظلماني اين اقيانوس، نيازمند وسيله‏اي مطمئن و راهنمايي درياديده است. در غير اين صورت، در شب تاريک دريا و امواج سهمگين آن، نمي‏توان راهي به ساحل نجات يافت. عقايد، اخبار و احاديثي که در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسي و نقد هستند، کم نيستند. فقهاي اسلام از عصر غيبت تاکنون سعي بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها، تحريف‏ها و انحرافات داشته‏اند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فکري مي‏گشت و راه کشف حقيقت بر همگان مسدود مي‏شد. از جمله داستان‏هايي که تحت تأثير حوادث زمان خود شکل گرفته و پس از مقداري تحريف، تطبيقي بي‏جا در مورد آن صورت گرفته، و در برخي مجامع روايي شيعه نفوذ کرده است، داستاني است به نام«جزيره‏ي خضراء». از آن جا که در دو دهه‏ي گذشته با قلم فرسايي برخي افراد بي‏اطلاع از تاريخ، اين داستان منتشر شده و به علاوه، در تکلفي ناشيانه، آن را بر مثلث برمودا تطبيق کرده‏اند، لازم شد در اطراف اين واقعه، کنکاش بيشتري صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت وليّ عصر (عج) از اين گونه خطاها پيراسته شود. [1] . خلاصه داستان‏ اول جزيره خضراء مرحوم علامه مجلسي‏ قدس سره در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مي‏نويسند: رساله‏اي يافتم مشهور به داستان جزيره‏ي خضراء... و چون آن را در کتاب‏هاي روايي نديدم، عين آن را در فصل جداگانه‏اي آوردم. يابنده‏ي آن متن مي‏گويد: در آن متن چنين آمده است: من (فضل بن يحيي کوفي) در سال 699 ه. ق. در کربلا از دو نفر، داستاني شنيدم. آن ها داستان را، از زين الدين علي بن فاضل مازندراني، نقل مي‏کردند. داستان مربوط به جزيره‏ي خضرا در درياي سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود علي بن فاضل بشنوم. به همين دليل به حلّه رفتم و در خانه‏ي سيد فخرالدين، با علي بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جويا شدم. او، داستان را در حضور عده‏اي از دانشمندان حله و نواحي آن چنين بازگو کرد: سال‏ها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفي و شيخ زين الدين علي مغربي اندلسي تحصيل مي‏کردم. روزي شيخ مغربي عزم سفر به مصر کرد. من و عده‏اي از شاگردان با او همراه شديم. به قاهره رسيديم. استاد مدتي در الازهر به تدريس پرداخت، تا اين‏که نامه‏اي از اندلس آمد که خبر از بيماري پدر استاد مي‏داد. استاد عزم اندلس کرد. من و برخي از شاگردان با او همراه شديم. به اولين قريه اندلس که رسيديم، من بيمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد. سه روز بيمار بودم، پس از آن، روزي در اطراف ده قدم مي‏زدم که کارواني از طرف کوه‏هاي ساحل درياي غربي وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاي ديگر داشتند. پرسيدم: از کجا مي‏آيند؟ گفتند: از دهي از سرزمين بربرها مي‏آيند که نزديک جزاير رافضيان است. هنگامي که نام رافضيان را شنيدم، مشتاق زيارت آنان شدم. تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بي‏آب و آبادي و بقيه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمين آباد رسيدم. به جزيره‏اي رسيدم با ديوارهاي بلند و برج‏هاي مستحکم که بر ساحل دريا قرار داشت. مردم آن جزيره، شيعه بودند و اذان و نماز آن‏ها بر هيأت شيعيان بود. آنان از من پذيرايي کردند. پرسيدم: غذاي شما از کجا تأمين مي‏شود؟ گفتند: از جزيره‏ي خضراء در درياي سفيد که جزاير فرزندان امام زمان(عج) است که سالي دو مرتبه، براي ما غذا مي‏آورند. منتظر شدم تا کاروان کشتي‏ها از جزيره‏ي خضراء رسيد. فرمانده‏ي آن، پيرمردي بود که مرا مي‏شناخت و اسم من و پدرم را نيز مي‏دانست. او مرا با خود به جزيره‏ي خضراء برد. شانزده روز که گذشت، آب سفيدي در اطراف کشتي ديدم و علت آن را پرسيدم. شيخ گفت: اين درياي سفيد است و آن جزيره‏ي خضراء. اين آب‏هاي سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه کشتي دشمنان ما وارد آن شود، غرق مي‏گردد. وارد جزيره شديم. شهر داراي قلعه‏ها و برج‏هاي زياد و هفت حصار بود. خانه‏هاي آن از سنگ مرمر روشن بود.... در مسجد جزيره با سيد شمس الدين محمد که عالم آن جزيره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جاي داد. آنان نماز جمعه مي‏خواندند (واجب مي‏دانستند). از سيد شمس الدين پرسيدم: آيا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولي من نايب خاص او هستم. به او گفتم: امام را ديده‏اي؟ گفت: نه، ولي پدرم، صداي او را شنيده و جدم، او را ديده است. سيد مرا به اطراف برد. در آن‏جا کوهي مرتفع بود که قُبّه‏اي در آن وجود داشت و دو خادم در آن‏جا بودند. سيد گفت: من هر صبح جمعه آن‏جا مي‏روم و امام زمان را زيارت مي‏کنم و در آن‏جا ورقه‏اي مي‏يابم که مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است. من نيز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايي کردند... در مورد ديدن امام زمان(عج) از آنان پرسيدم، گفتند: غير ممکن است. درباره‏ي سيد شمس الدين از شيخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسيدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام، پنج واسطه است. با سيد شمس الدين، گفت وگوي بسيار کردم و قرآن را نزد او خواندم. از او درباره‏ي ارتباط آيات و اين‏که برخي آيات، با قبل بي ارتباط هستند، پرسيدم. پاسخ داد:.... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمع‏آوري کردند. از همين رو، آياتي که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. از همين جهت، آيات را نامربوط مي‏بيني، ولي قرآن علي‏عليه السلام که نزد صاحب الامر(عج) است، از هر نقصي مبرّاست و همه چيز در آن آمده است. در جمعه‏ي دومي که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداي بسيار زيادي از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم: اين صداها چيست؟ سيد پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه‏ي مياني ماه سوار مي‏شوند و منتظر فرج هستند. پس از اين‏که آنان را در بيرون مسجد ديدم، سيد گفت: آيا آنان را شمارش کردي؟ گفتم: نه. گفت: آنان سيصد نفرند و سيزده نفر باقي مانده‏اند. از سيد پرسيدم: علماي ما احاديثي نقل مي‏کنند که هر کس پس از غيبت ادعا کند مرا ديده است، دروغ مي‏گويد. حال چگونه است که برخي از شما، او را مي‏بينيد؟ سيد گفت: درست مي‏گويي، ولي اين حديث مربوط به زماني است که دشمنان آن حضرت و فرعون‏هاي بني العباس فراوان بودند، امّا اکنون که اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است، ديدار آن حضرت ممکن است. سيد شمس الدين ادعا کرد که: تو نيز امام زمان (عج) را دو مرتبه ديده‏اي، ولي نشناخته‏اي. هم‏چنين گفت که آن حضرت، خمس را بر شيعيان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج مي‏گذارد و پدرانش را در مدينه، عراق و طوس زيارت مي‏کند. اين خلاصه‏اي از داستان بود. البته کساني که خواهان اطلاع دقيق‏تري هستند، مي‏توانند داستان را در بحارالانوار يا منابع ديگر مطالعه کنند. >بررسي داستان از نظر سند >بررسي داستان از نظر متن و محتوا >موقعيت تاريخي داستان‏ بررسي داستان از نظر سند از مهم‏ترين موضوعات در بررسي سند يک خبر، منابعي است که آن خبر را ذکر کرده‏اند. بديهي است هر قدر، منابع يک خبر به عصر صدور و حدوث آن نزديک‏تر باشد، آن خبر اعتبار بيشتري خواهد داشت. در مورد داستان جزيره‏ي خضراء چنان‏که در اصل داستان آمده، راوي خبر آن را در سال 699 ه.ق. از علي بن فاضل در شهر حلّه شنيده است. در آن زمان، «حلّه» شهري آباد بين بغداد و کوفه بوده و چون کوفه و نجف در آن زمان، مرکز حوزه‏ي علمي شيعه بوده، طبيعتاً خبرها، به ويژه خبرهاي مهمي که به مسايل عقيدتي و کلامي و فقهي شيعه مربوط مي‏شده است، بااهميت تلقي مي‏شده و در آثار و نوشته‏هاي آنان منعکس مي‏گشته است. ولي علي رغم اشتمال اين داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبيعتاً نجف، در هيچ يک از آثار مکتوب آن زمان (يعني از سال 699 تا 1019 ه. ق.) که به دست ما رسيده است، اين خبر انعکاس نيافته است. اشتهار اين داستان از آغاز هزاره‏ي دوم به ويژه در زمان علامه مجلسي‏قدس سره و ذکر آن در کتاب بحارالانوار است. قبل از علامه، قاضي نور اللَّه شوشتري (م 1019) اين حکايت را در کتاب مجالس المؤمنين آورده است. البته قاضي نوراللَّه در مجالس المؤمنين ادعا کرده که شهيد ثاني در برخي از امالي خود، اين داستان را ذکر کرده است، ولي ايشان هيچ مدرکي در اين باره به دست نمي‏دهد. علاوه بر اين‏که علامه مجلسي قدس سره همه‏ي آثار شهيد را در اختيار داشته است. [1] در عين حال، در آغاز نقل داستان جزيره‏ي خضراء مي‏گويد: «اين داستان را در کتاب‏هاي معتبر نديدم». بديهي است اگر علامه مجلسي قدس سره اين خبر را در کتب شهيد ديده بود، آن را در بخش نوادر کتاب ذکر نمي‏کرد و به جاي انتساب آن به شخص مجهول، آن را به شهيد مستند مي‏کرد. >مجهول بودن راوي و استنساخ کننده نسخه مکتوب داستان >بررسي شخصيت‏هاي داستان‏ >شخصيت فضل بن يحيي علي طيبي کوفي مجهول بودن راوي و استنساخ کننده نسخه مکتوب داستان علما و فقهاي اسلام در پذيرش يک کتاب يا نوشته و انتساب آن به نويسنده، صرفاً به ادعاها توجه نمي‏کنند، بلکه وقتي يک کتاب را از نظر انتساب به نويسنده زماني معتبر مي‏دانند که آن کتاب از طريق سلسله‏ي اجازات براي آنان نقل شده باشد. از همين رو، شاگردان يک مؤلف يا راوي با اجازه از شيخ و استاد خود، مطالب را نقل کرده و آنان نيز اين اجازه‏ها را به طبقه‏ي بعد از خود منتقل مي‏کردند. در زمان‏هاي گذشته و قبل از عصر رواج چاپ، آن چه موجب اعتماد به نسخه‏هاي مکتوب خطي مي‏شد، اجازه‏اي بود که مؤلف با واسطه يا بدون آن، به افراد شناخته شده مي‏داد. براي نمونه، مرحوم مجلسي قدس سره در مجلدات آخر کتاب بحارالانوار به ذکر اجازه‏هاي خود براي نقل از کتاب‏ها مي‏پردازد و بدين ترتيب، نقل خود از کتاب‏هاي آنان را مستند مي‏سازد. ولي نوشته‏ي جزيره‏ي خضراء اولاً؛ هيچ ارتباط مستندي با نويسنده‏ي آن ندارد. و هيچ مدرکي که صحت انتساب نوشته را به علي طيبي نشان دهد، وجود ندارد. ثانياً؛ يابنده‏ي نسخه و (کسي که مي‏گويد من جزوه را به خط فضل بن علي طيبي کوفي يافتم و آن را استنساخ کردم)، معلوم نيست چه کسي است تا بتوان نسبت به وثاقت يا عدم وثاقت او ابراز نظر کرد. ثالثاً؛ يابنده‏ي مجهول نوشته‏ي فضل بن علي طيبي، معلوم نيست از کجا تشخيص داده است که نوشته‏ي مزبور خط فضل بن علي است. ناچار بايد گفت: چون در خود نوشته، توسط نويسنده به اين مطلب اقرار شده است، يابنده، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است. ولي بايد توجه داشت چنين انتساب‏هايي، ارزش علمي ندارد و چنان‏که قبلاً نيز گفته شد، نوشته‏اي را مي‏توان مستند قرار داد و بدان استدلال کرد که داراي سلسله سند موثق به نويسنده‏ي کتاب باشد، وگرنه هر کس نوشته‏اي مي‏نوشت (چنان‏که برخي نوشتند و وارد اخبار کردند) و آن را به شخص مورد وثوقي نسبت مي‏داد، مثلاً مي‏گفت اين نوشته‏ي زرارة بن اعين يا محمد بن ابي عمير و... مي‏باشد. بررسي شخصيت‏هاي داستان‏ نام چند نفر در آغاز داستان آمده است که به جز يک نفر که همان فضل بن علي باشد، هيچ‏کدام شناخته شده نيستند و به گفته‏هاي آنان نمي‏توان استناد کرد. علي بن فاضل که شاهد اصلي ماجرا و مدعي رفتن به جزيره‏ي خضرا و... است، جز به همين خبر شناخته شده نيست و رجاليون هيچ ذکري از او به ميان نياورده‏اند، با آن که شخصيت‏هايي چون علامه حلي و ابن داود (صاحب کتاب رجال ابن داود که تأليف کتابش در سال 707 ه.ق به پايان رسيده است) که معاصر و يا نزديک به زمان نقل داستان بوده‏اند، هيچ نامي از علي بن فاضل به ميان نياورده‏اند، حال آن که خبر جنجالي او که علاوه بر جنبه‏هاي حساس کلامي، داراي ابعاد فقهي نيز هست، طبيعتاً مي‏بايستي انعکاس گسترده‏اي در محافل علمي و ديني آن زمان داشته باشد. خلاصه‏ي سخن اين‏که، اين خبر از نظر سند نه تنها ضعيف است، بلکه بايد گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در کتب متأخرين به ويژه پس از علامه مجلسي قدس سره هيچ مستند ديگري ندارد. بديهي است که چنين نقل‏هايي موجب ارزش و اعتبار خبر نمي‏شود. شخصيت فضل بن يحيي علي طيبي کوفي مجدالدين فضل بن يحيي بن علي بن المظفر بن الطيبي به واسطه‏ي اجازه‏ي صاحب کشف الغمة (عيسي بن ابي الفتح اربلي) از رجال موثق شمرده مي‏شود، [1] ولي نکته‏ي مهم در اين مقام، آن است که از کجا معلوم است فضل بن يحيي که در داستان جزيره‏ي خضراء به او منسوب است، همان فضل بن يحيي بن المظفر باشد؟ علاوه بر اين‏که، راوي کتاب (کسي که کتاب را براي ما نقل کرده) نيز شخصي مجهول و ناشناخته است. هم‏چنين شخصي که فضل بن يحيي از او نقل مي‏کنند (علي بن فاضل) نيز ناشناخته است. گرچه بررسي اين خبر از نظر سند، ابعاد ديگري نيز دارد، ولي به جهت رعايت اختصار به همين مقدار، بسنده مي‏کنيم. بررسي داستان از نظر متن و محتوا 1 - دلالت قصه بر تحريف قرآن: از جمله مطالبي که در ضمن گفت‏وگوي علي بن فاضل (مجهول) با شمس الدين (مجهول) آمده است، تصريح به تحريف قرآن است. يعني کسي که اين داستان را بپذيرد، بايستي با يک خبر که مجهول الراوي و نهايتاً خبر واحد است، قايل به تحريف قرآن باشد، حال آن که نقل قرآن، متواتر است و نص قرآن نيز به حفظ آن از هرگونه تحريف، تصريح دارد. [1] مگر آن که کسي مسلک اخباريون را داشته باشد، که با يک سري اخبار ضعيف و بي‏اعتبار هم‏چون حديث مذکور، مهم‏ترين سند اسلام و متقن‏ترين آن را تحريف شده بداند که اين نهايت بي‏فکري و کم خردي و دوري از عقل و منطق است. آري، شمس الدين مذکور در قصه، به صراحت مي‏گويد که قرآن جمع‏آوري شده در زمان خلفا، تحريف شده است. و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما کان فيه من المثالب التي صدر منهم بعد وفاة سيد المرسلين‏صلي الله عليه وآله فلهذا تري الآيات غير مرتبطة. [2] . چگونه مي‏توان قرآن متواتر و تضمين شده را که همه‏ي ائمه‏عليهم السلام به آن استناد مي‏کردند،با چنين اخباري زير سؤال برد؟! و آيا کساني که چنين مجعولاتي را رواج مي‏دهند، به توابع آن توجه دارند؟! 2 - راوي مجهول اين خبر (علي بن فاضل) که با نسبت مازندراني از او ياد مي‏شو،د در ضمن داستان، خود را عراقي الاصل معرفي مي‏کند. گرچه محتمل است که اشتهار يک نفر در انتساب به شهر يا منطقه‏اي با اصالت او متفاوت باشد، ولي به نظر مي‏رسد سازنده‏ي اين داستان، دچار اندکي کم حافظه‏گي شده است که يک بار، او را به نام مازندراني و بار ديگر، عراقي الاصل معرفي مي‏کنند. 3 - در متن داستان آمده است: هذا هو البحر الابيض و تلک الجزيرة الخضراء و هذا الماء مستديرٌ حولها مثل السور من أي الجهات أتيته وجدته و بحکمة اللَّه ان مراکب اعدائنا اذا دخلته غرقت.... ولي علي بن فاضل به هنگام گزارش از جزيره، آن را داراي هفت حصار مي‏داند و از برج‏هاي محکم دفاعي آن ياد مي‏کند. حال اگر اين جزيره به وسيله‏ي آب‏هاي سفيد و نيروي غيبي، محافظت مي‏شده، به حصارهاي محکم چه نيازي داشته است؟ اين مطلب وقتي بيشتر اهميت پيدا مي‏کند که توجه داشته باشيم سيد شمس الدين و چندين نسل از اجداد او در آن سرزمين زندگي مي‏کرده‏اند؟!! 4 - در ضمن داستان، به نقل از خادمان قُبه مي‏نويسد: «رؤيت امام غيرممکن است»، ولي در گفت وگوي با سيد شمس الدين، او سخن ديگري بر زبان مي‏راند و مي‏گويد: «اي برادرم! هر مؤمن با اخلاصي مي‏تواند امام را ببيند، ولي او را نمي‏شناسد». حال چگونه بين غيرممکن بودن رؤيت و ديدن مشروط مي‏توان جمع کرد؟ 5 - در يکي از روزهاي جمعه، وقتي علي بن فاضل، سر و صداي زيادي از بيرون مسجد مي‏شنود و علت را از سيد شمس الدين جويا مي‏گردد، وي اظهار مي‏دارد که سيصد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر ديگرند. بر اين اساس، بايستي اين سيصد نفر که از خواص حضرت هستند، نيز داراي عمرهاي طولاني باشند و تا اکنون نيز در قيد حيات بوده و پس از حال نيز به زندگي ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد. آيا ما بر چنين سخن گزافي، دليلي داريم؟ دلايل تنها در مورد امام زمان و برخي ديگر از انبياي الهي است، ولي در مورد سيصد نفر که آنان نيز چنين عمرهايي داشته باشند، دليلي در دست نداريم. 6 - به مقتضاي اين خبر، خمس بر شيعيان حضرت، حلال است و اداي آن واجب نيست. اين مطلب، خلاف نظر فقهاي اسلام از آغاز غيبت تاکنون است. 7 - علي بن فاضل از سيد شمس الدين مي‏پرسد: آيا تو امام‏عليه السلام را ديده‏اي؟ گفت: نه، ولي پدرم به من گفت که سخن امام را شنيده، ولي شخص او را نديده و جدم سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است. ولي سيد شمس الدين در جاي ديگر همين داستان مي‏گويد: «هر مؤمن با اخلاصي مي‏تواند امام را ببيند، ولي او را نشناسد. گفتم: من از جمله‏ي مخلصان هستم، ولي او را نديده‏ام: گفت: دو بار او را ديده‏اي؛ يک با در راه سامرا و يک بار در سفر مصر.... حال سؤال اين است: چگونه کسي که ادعاي نيابت خاص دارد و از ملاقات‏هاي امام‏عليه السلام مطلع است، خود، آن حضرت را نديده است و اظهار مي‏دارد که پدرش، سخن آن حضرت را شنيده است؟ در جاي ديگر داستان، ادعا مي‏کند که او (امام زمان عج) پدرانش را در مدينه، عراق و طوس، زيارت مي‏کند و به سرزمين ما برمي‏گردد. معناي اين سخن آن است که سيد شمس الدين از سفرهاي امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نيز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزيره‏ي خضراء ساکن است. حال چگونه است کسي که چنين اطلاعات دقيقي از امام‏عليه السلام دارد، آن حضرت را نديده است. موقعيت تاريخي داستان‏ >سال 699 ه. ق‏ >درياي سفيد و جزيره خضراء >تاريخچه‏اي از جزيره خضراء >قاهره و الأزهر >جزاير رافضيان (شيعيان) >حکومت موحّدين >افکار و عقايد محمد بن تومرت‏ >تاريخچه نهضت‏هاي شيعي در بلاد مغرب (شمال آفريقا و اندلس) >سکّه‏هايي با نام «مهدي» >مهدويت در مغرب اسلامي و اندلس‏ >مثلث برمودا سال 699 ه. ق‏ نقل کننده اين داستان، مدّعي است که در اين سال، خبر را از شخصي شنيده و سپس براي اطمينان، به نزد «علي بن فاضل» رفته تا خود بدون واسطه، خبر را از او بشنود. فرض مي‏کنيم که واقعاً، اين ملاقات انجام شده باشد و «فضل بن علي»، «علي بن فاضل» را ملاقات کرده باشد. بر اين اساس، بايستي سفر «علي بن فاضل» به اندلس، در حدود دهه‏هاي پاياني قرن ششم ه. ق صورت پذيرفته باشد چرا که واقعه مذکور در زمان تحصيل «علي بن فاضل» بوده و علي القاعده با گذشت سال‏هايي، اين واقعه را براي ديگران نقل کرده است. ويژگي‏هاي تاريخي قرن ششم ه. ق‏ دهه‏هاي پاياني اين قرن، دوران زوال و ضعف خلافت عباسي است و حکومت سلجوقي نيز که در ظاهر، زير فرمان خلافت عباسي بود ولي عملاً همه شؤون آن را اداره مي‏کرد، رو به ضعف و فروپاشي نهاد. دولت عظيم سلجوقي، به دولت‏هاي متعدّد و درگير با هم تقسيم شد. اين وضعيت، از سويي زمينه عرض اندام بيش‏تر خلفاي عباسي را فراهم ساخت تا به فکر احياي اقتدار گذشته خويش باشند - که البته ميسر نشد - و از سوي ديگر صليبيان را تحريک کرد تا بر بلاد اسلامي هجوم برند و طايفه مغول را نيز بر آن داشت تا به سرزمين‏هاي اسلامي دست اندازي کنند. [1] . حکومت مقتدر فاطمي (که در مصر و شمال افريقا و سرزمين‏هاي مجاور آن حاکميت داشت) نيز در نيمه قرن ششم، آخرين روزهاي حيات خود را مي‏گذراند و چهاردهمين خليفه فاطمي (عاضد) در 567 ه.ق، پس از آن که صلاح الدين ايوبي مصر را در اختيار گرفت، در گذشت و خلافت فاطمي به آخر رسيد. [2] و بدين سان، پس از چند قرن، حکومت شيعي در مصر، پايان يافت. [3] . در اواخر قرن پنجم ه.ق، در مغرب اقصي (تونس، الجزاير، مراکش) «مرابطين» حرکت عظيمي را آغاز کردند؛ اين حرکت سياسي، اجتماعي که براي مدتي حکومت مقتدري تشکيل داد تا چند قرن ادامه داشت و مدّت زيادي شاخه‏هاي اين حرکت، در اندلس حکومت مي‏کرد. درياي سفيد و جزيره خضراء درياي سفيد، همان درياي مديترانه است که در زبان عرب آن را «البحر الأبيض المتوسّط» مي‏نامند. دليل نام‏گذاري اين دريا به «البحر الأبيض» سفيد بودن آب آن به دليل نوع رسوبات دريا است. سخن از مصر و قاهره و الازهر و سفر دريايي به اندلس و بازگشت از اندلس به مغرب، در داستان جزيره خضراء، گواه آن است که «درياي سفيد» در اين داستان، بدون شک همان «درياي مديترانه» است. جزيره خضراء قسمتي از انتهاي جنوب غربي اسپانياي فعلي (اندلس قديم) است که به همين نام در گذشته اشتهار داشته است و در حال حاضر نيز با نام «ALGEIRAS» شناخته مي‏شود. تاريخچه‏اي از جزيره خضراء در اين جا لازم است که تاريخچه‏اي از جزيره خضراء بيان شود. در سال‏هاي حدود 90 ه ق، شخصي به نام «رودريک» (ردزيق) به جهت آن که مردم اندلس و دولتمردان آن، به فرزندان پادشاه قبلي نظر نداشتند، در آن خطه به پادشاهي رسيد. عادت واليانِ قسمت‏هاي مختلف اندلس، اين بود که فرزندان دختر و پسر خود را جهت خدمت به پادشاه و تربيت در دربار، به «طليطله» (تولدو) مي‏فرستادند. اين گروه، در آن جا ازدواج مي‏کردند و به زندگي خود ادامه مي‏دادند. «يوليان»، حاکم «جزيره خضراء» و «سَبْتَة» و...، نيز دختر خويش را به نزد «رودريک» فرستاد. «رودريک» از آن دختر بسيار خوشش آمد و با او خلوت کرد.دختر، داستان خود را براي پدر نوشت. «يوليان» از اين ماجرا خشمگين شد و به جهت انتقام از «رودريک»، نامه‏اي به «موسي بن نُصَير» که فرماندار «افريقا» از طرف «وليد بن عبدالملک» بود، فرستاد. و او را به «جزيره‏خضراء» و فتح‏اندلس دعوت کرد. «موسي بن نُصير» به جزيره خضراء آمد و با يوليان معاهده‏اي بست. يوليان نيز وضعيّت اندلس را براي موسي تشريح کرد. «موسي بن نُصَير» نامه‏اي به «وليد بن عبدالملک» نوشت و از او کسب تکليف کرد. وليد به او نوشت که در آغاز، پيشقراولاني براي کسب اخبار بفرستد و در درياي بي کران، مسلمانان را گرفتار نسازد. «موسي بن نُصير» مجدداً به «وليد» نوشت که در اين جا، درياي وسيعي نيست بلکه خليجي است که آن طرفش معلوم است. منظور او، اين بود که فاصله بلاد مغرب تا اندلس، اندک است و تنها خليجي کم عرض ميان آن دو قرار دارد. موسي، پانصد نفر را با چهار کشتي به طرف اندلس فرستاد. آنان، در جزيره‏اي پياده شدند آن جزيره را بعداً به نام فرمانده‏شان، «طريف» ناميدند. آنان، به جزيره خضراء حمله کردند و غنائم بسياري به دست آوردند. در رمضان سال 91 ه ق، از آن جا بازگشتند. همين واقعه، سبب حرکت مسلمانان براي فتح اندلس شد و موسي بن نصير، «طارق» را به طرف اندلس فرستاد. «طارق»، جزيره خضراء را فتح کرد. در اين فتح، «يوليان» در خدمت او بود [1] موسي بن نصير، در رمضان 93 ه.ق، پس از فتح اندلس به دست طارق، در مسير اندلس وارد جزيره خضراء شد. در سال 123 ه.ق، زماني که «عبدالملک بن قطن» امير اندلس بود، امير منطقه «بربر» در افريقا، به او پناه آورد و هنگام مراجعت از «عبدالملک» کشتي‏هايي خواست تا خود و نيروهايش از اندلس خارج شوند. عبدالملک به آنان گفت، از کشتي‏هاي جزيره خضراء استفاده کنند. [2] . در سال 143 «رزق بن نعمان» که حاکم جزيره خضراء بود، به «سَذوته» و «اشبيليه» حمله کرد. [3] . در سال 245 ه.ق مجوسيانِ سرزمين اندلس به جزيره خضراء حمله کردند و مسجد جامع آن جا را آتش زدند. [4] . در سال 392 ه ق، «ابوعامر محمدبن ابي عامر» در گذشت. وي که حاجب «هشام بن عبدالرحمان» بود، در زمان صدارت خود، پنجاه و دو نبرد در اندلس انجام داد. او، وزير با کفايتي بود. اصل او، از جزيره خضراء بود. [5] . در سال 407 ه.ق، «علي بن حمود بن ابي العيش بن ميمون بن أحمد بن علي بن عبدالله بن عمر بن ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب»، در اندلس، به حکومت رسيد و برادرش «قاسم بن حمود» حاکم جزيره خضراء شد. [6] . در محرّم 407 ه.ق، «مستعين»، دو نفر به نام قاسم و علي (فرزندان حمود بن ميمون بن احمد بن علي بن عبيدالله عمر بن ادريس بن ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي‏طالب) را به امارت سيته و جزيره خضراء منصوب کرد. قاسم، حاکم جزيره خضراء و علي، والي سبته شدند. [7] . در سال چهارصد و سيزده ه.ق، يحيي بن علي به جزيره خضراء حمله کرد و بر آن مستولي شد. [8] . در سال 431 ه.ق، قاسم بن محمود، پس از مرگ و يا کشته شدن، در جزيره خضراء دفن گرديد. [9] . در سال 479 ه ق، «يوسف بن تاشفين» پس از پيروزي در نبرد «زلاقة» [10] به جزيره خضراء بازگشت. [11] . در سال 551 ه.ق، «عبد المؤمن»، پسرش «ابا سعيد» را به ولايت «سبته» و «جزيره خضراء» منصوب کرد. [12] . در سال 580 ه.ق، يوسف بن عبدالمؤمن «از خلفاي موحّدين» براي نبرد با نصاراي اندلس در جبل الطارق پياده شدند و سپس به جزيره خضراء وارد شدند و پس از آن به طرف «اشبونه» («ليسبون» فعلي که در کشور پرتغال واقع است) حرکت کرد و در آن نبرد نيز پيروز شد. يوسف، در اين نبرد، مجروح گشت و در راه بازگشت به جزيره خضراء از دنيا رفت. [13] . در سال 621 ه.ق، «غرناطه» از دست دولت موحّدين بيرون رفت و از اندلس، فقط «اشبيليه» و جزيره خضراء در دست آنان ماند. [14] . اين‏ها، تنها، گوشه‏اي از يادکردِ «جزيره خضراء» در کتاب‏هاي تاريخي است. اين حوادث تا سال 897 ه.ق - که اندلس به طور کلي از دست مسلمانان خارج شد - ادامه داشته است. در اين سال‏ها، حاکمان مختلفي از جمله، حمودهاي بني هود، بني عامر، مرابطين، حاکمان مغرب،... بر آن حکومت کردند و گاه نيز با هجوم مسيحيان، «جزيره خضراء» براي مدّتي از حاکميّت مسلمانان خارج بوده است. شهر «قرطبه» که از مهم‏ترين شهرهاي اندلس در زمان حکومت مسلمانان بوده است، داراي هفت دروازه بود: باب القنطرة که باب الوادي و باب جزيرةُ الخضراء نيز گفته مي‏شد؛ باب الحديد (سرقسطة)؛ باب ابن عبدالجبار (طليطلة)؛ باب طلبيره (ليون)؛ باب عامر؛ باب بطليوس؛ باب النطارين (اشبيلية). اين نامگذاري، نشان مي‏دهد که جزيره خضراء، مکان مشهوري در اندلس بوده است. به گونه‏اي که در شهر معروف و بزرگ قرطبه دروازه‏اي به اين نام وجود داشته است. قاهره و الأزهر در اين داستان از قاهره و الازهر نيز ياد شده است. بنابر آن چه در داستان مذکور آمده، راوي داستان، همراه استاد خود به طرف اندلس حرکت کرده است. بايد توجّه داشت که دست‏رسي به اندلس از مسير قاهره، به دو صورت ميسر است: از طريق درياي مديترانه؛ پيمودن ساحل جنوبي مديترانه و گذر از شمال آفريقا. با توجّه به اين که در داستان، به سرزمين بربرها اشاره شده، به نظر مي‏رسد که مسير آنان، از طريق خشکي و سواحل جنوبي مديترانه بوده، بويژه آن که هيچ ذکري از دريا و کشتي، در مرحله نخست سفر به ميان نيامده است. بربرها»، طايفه‏اي سفيد پوست و از نژاد «حامي» بودند که در شمال آفريقا زندگي مي‏کردند. اکثر آنان، در قرن يکم هجري، به اسلام گرويدند. [1] . بنابراين، «علي بن فاضل» در سواحل جنوبي مديترانه، سير کرده است. و در اين سير از سرزمين بربرها گذر کرده است. جزاير رافضيان (شيعيان) سرزمين مصر و شمال آفريقا، چندين قرن تحت استيلاي حکومت فاطمي (از طوايف شيعه) قرار داشت. نيز، دولت موحّدين - که با عقايد انحرافي مرابطين و... به ستيز برخاست، از نظر پايه‏هاي فکري شباهت زيادي به شيعه داشت. حکومت موحّدين موحّدين، از سال 517 ه.ق، به نبرد با مرابطين پرداختند و در سال 541 ه.ق، اندلس را فتح کردند و تا سال ششصد و سي و دو ه.ق، اندلس را در اختيار داشتند. بنيانگذارِ اين حرکت، شخصي به نام محمد بن عبداللّه بن تومرت بود که در «سوس» قيام کرد و خود را از فرزندان «حسن مثني» مي‏دانست. او، نسبت خود را چنين نوشته است: «محمّد بن عبداللّه بن عبدالرحمان بن هود بن خالد بن تمام بن عدنان بن صفوان بن سفيان بن جابر بن يحيي بن عطاء بن رياح ابن يسار بن عباس بن محمّد بن حسن بن حسن بن علي بن ابي‏طالب». [1] . حرکت ابن تومرت، متأثر از اصلاحاتي بود که «غزالي» در سرزمين‏هاي مغرب اسلامي نشر داد. ابن تومرت، در بغداد، در درس غزالي حاضر و تحت تأثير تفکّرات او قرار گرفت و از همان جا، فکر برانداختن مرابطين و تأسيس حکومت موحّدين، در او پديدار شد. [2] . افکار و عقايد محمد بن تومرت‏ افکار و عقايد محمّد بن تومرت را در موارد زير مي‏توان خلاصه کرد: مبارزه با منکرات و فساد حاکمان؛ تکيه بر نام «مهدي آل محمد» و تبليغ وسيع از اصل مهدويّت؛ ادعاي مهدويّت و اين که او همان مهدي موعود است؛ گفته‏اند، او، در باطن، به مذهب شيعه تمايل داشت، ولي اظهارنمي‏کرد. [1] . موحّدين، به پيشوايي عبدالمؤمن، در سال 540 ه.ق، بر قسمت غربي اندلس تسلّط يافتند و جزيره خضراء و اشبيليه و قرطبه و غرناطه را فتح کردند. آن چه بيش از هر چيز در حکومت موحّدين قابل تأمّل است و توجه به آن براي درک زمينه‏هاي پيدايش داستان جزيره خضراء لازم است، موضوع مهدويّت و ادعاي آن از سوي محمد بن تومرت است. اين عقيده، پس از تومرت، در ميان پيروان او باقي ماند، به گونه‏اي که برخي از آنان مرگ تومرت را منکر شدند و باور داشتند که او بار ديگر ظهور خواهد کرد. ابن تومرت، در خطبه‏هاي خود چنين مي‏گفت: الحمدللّه... و صلّي الله علي سيّدنا محمّد المبشّر بالمهدي يملأ الأرضَ قسطاً و عدلاً کما ملئتْ ظلماً و جوراً يَبعَثُه الله إذا نُسِخَ الحقُّ بالباطل و أُزيلُ العدلُ بالجور، مکانُه المغرب الأقصي و زمنُه آخر الزمن و اسمُه اسمُ النبي و نسبُه نسبُ النبي و قد ظهر جور الأُمراء و امتلأتِ الأرضُ بالفساد و هذا آخر الزمان والاسمُ الاسمُ والنسبُ النسبُ والفعلُ الفعلُ. [2] . بنابراين «محمد ابن تومرت» به صراحت خود را «مهدي موعود» ناميده است. تاريخچه نهضت‏هاي شيعي در بلاد مغرب (شمال آفريقا و اندلس) حرکت‏هاي شيعي در شمال آفريقا و اندلس، فراوان بوده است، در کتب تاريخي، خصوصاً آن‏هايي که داراي وابستگي‏هايي به خلافت عباسي و يا اموي بوده‏اند، از اين حرکات به عنوان «رافضيان» ياد مي‏کنند. «ابن خلدون» مي‏نويسد: «دولت عبيديان (فاطميان) قريب دويست و هفتاد سال دوام يافت... سپس فرمانروايي آنان منقرض شد در حالي که شيعيان ايشان در همه معتقدات خود باقي و پايدار بودند... شيعيان آنان، بارها پس از زوال دولت و محو شدن آثار آن، خروج کردند... در رافضي‏گري تعصّب داشتند... آن قوم از اين سوي بدان سوي منتقل مي‏شدند؛ زيرا، در معرض بدگماني دولت‏ها قرار داشتند و زير نظر و مراقبت ستمکاران بودند و به سبب بسياري پيروان و پراکنده شدن دعات ايشان در نقاط دور و خروج‏هاي مکرّر آنان، يکي پس از ديگري، رجال آنان به اختفا پناه برده و کما بيش شناخته نمي‏شدند، چنان که گفته شاعر درباره آنان صدق مي‏کرد که «اگر از روزگار، نام مرا بپرسي، نمي‏داند و اگر مکان مرا بپرسي، جايگاه مرا باز نخواهد شناخت». [1] . براي بررسي بيش‏تر درباره وضعيّت اندلس و بلاد مغرب در قرون مرتبط با موضوع بحث، يکي از مهم‏ترين اَسناد و مدارکي که در دست است کتاب «العبر» از «ابن خلدون»، خصوصاً مقدمه آن است. نقل‏ها و تحليل‏هاي ابن خلدون در اين زمينه، اهمّيّت فراوان دارد؛ چرا که او به منزله شاهدي است که حوادث قرن هفتم و هشتم را براي ما گزارش کرده است. «موقعيّت جغرافيايي جزيره خضراء»، در کلام ابن خلدون، چنين آمده است: اقليم چهارم... بر ساحل جنوبي؛ اين قطعه در جنوب شهر طنجه واقع است و اين قطعه دريا در شمال «طنجه» به وسيله يک خليج تنگ به عرض دوازده ميل، ميان طريف و جزيرة خضراء در شمال و قصر مجاز و سبته در جنوب، واقع است. [2] . و همه اين نواحي، از بلاد اندلس باختري به شمار مي‏روند و نخستين آن‏ها، شهر طريف است که نزديک جايگاه پيوستگي دو دريا است و در خاور آن، بر ساحل درياي روم، به ترتيب، جزيرة خضراء و مالقة و... قرار دارد. [3] . ابن خلدون، در مورد رواج تفکر و ادعاي مهدويّت در آن زمان، چنين مي‏نويسد: «ابن قسي» [4] صاحب کتاب «خلع النعلين» مردم اندلس را به نامِ دعوتِ به حق، شوراند. او، کمي پيش از دعوت مهدي (ابن تومرت) کار خود را آغاز کرد. [5] . گاهي برخي از اين دسته، خود را به «فاطمي موعود» و يا «منتظر» نسبت مي‏دهند؛ يعني، يا خويش را، خود او مي‏خوانند و يا از جمله داعيان وي مي‏شمرند... چنان‏ که در آغاز اين قرن (قرن هشتم) در «سوس» مردي از متصوفه به نام «تويذري» خروج کرد و به مسجد «ماسه» در ساحل درياي آن جا شتافت و از روي تلبيس و عوام فريبي، خود را در نزد مردم آن ناحيه، «فاطمي موعود» مي‏پنداشت، چه مغز عاميان آن سامان را از پيشگويي‏هاي مربوط به انتظار فاطمي موعود، پر کرده بود. نخست، طوايفي از بربرها پيرامون وي گرد آمدند... همچنين در آغاز اين قرن، مردي به نام «عباس» در «عُماره» خروج کرد و همين ادّعا را مطرح ساخت و گروهي گرد او آمدند. او به «باديس» يکي از نواحي آن جا لشکر کشيد و چهل روز پس از ظهورش کشته شد. [6] . پس از مرابطان، مهدي پديد آمد و مردم را به حق دعوت مي‏کرد... و مذهب مردم مغرب را نکوهش مي‏کرد... و پيروان خويش را «موحِّدان» ناميد... و رأي خاندان نبوّت را در امام معصوم مي‏دانست و ناچار، چنين امامي، در هر زمان بايد وجود داشته باشد تا به سبب وجود او، نظام جهان حفظ شود. و اين که وي را (ابن تومرت) «امام» ناميدند، به سبب آن است که در مذهب شيعه، خلفاي خويش را بدين لقب مي‏خواندند و با کلمه «امام» لفظ، «معصوم» را مرادف مي‏آورند تا اشاره به مذهب شيعه در عصمت امام باشد... مهدي، به نام اميرالمؤمنين خوانده مي‏شد و وي «صاحب الامر» بود. [7] . «محمد بن ابراهيم ايلي» داستان شگفت آوري از اين گونه موارد براي من نقل کرد و آن، اين است که هنگام سفر حج، از رِباط عباد - که مدفن شيخ «ابومدين» در کوه تلمسان است - مردي از خاندان پيامبر (سيد) که از ساکنان کربلا بوده است، همسفر او مي‏شود. آن مرد، داراي پيروان و شاگردان و خدمتگزاران بسيار بوده و در ميان قوم خود، پايه ارجمندي داشته است و در بيش‏تر شهرها، همشهريانش از او استقبال مي‏کردند و مخارج وي را مي‏پرداختند. شيخ گويد: ميان ما، دوستي استوار گرديد و موضوع کار او بر من کشف شد که وي با همراهان خويش از کربلا که اقامت‏گاه او بود، براي جست و جوي فرمانروايي و ادّعاي اين که فاطمي است، به مغرب آمده و چون ديده که دولت مرينيان (که در آن هنگام تلمسان را پايتخت خود قرار داده)، در نهايت قدرت است، به همراهان خود گفته است: «برگرديد که ما دچار غلط و اشتباه شده‏ايم و اکنون هنگام ادّعاي ما نيست...». [8] . ابن خلدون، وضعيّت نيروي دريايي مسلمانان را در مديترانه (بحر ابيض)، چنين گزارش کرده است: «نيروي دريايي اندلس، در روزگار عبدالرحمان ناصر، به دويست کشتي رسيده بود و نيروي دريايي افريقيه نيز به همان اندازه و يا در آن حدود بود... مسلمانان، در روزگار دولت اسلامي، بر کلّيّه سواحل اين دريا (مديترانه) تسلط يافته بودند و قدرت و صولت ايشان در فرمانروايي بر آن دريا، به اوج عظمت رسيده بود... ابوالقاسم شيعي و پسرانش، با نيروي دريايي خويش، از مهديّه به جزيره جنوه (ژنو) حمله مي‏بردند و پيروزي مي‏يافتند... مجاهد عامري، جزيره ساردني را به وسيله نيروي دريايي در سال 405 ه.ق، فتح کرد. سپاهيان اسلام، به وسيله نيروي دريايي خويش، از سيسيل تا اروپا دريانوردي مي‏کردند و با پادشاهان فرنگ به نبرد برمي‏خاستند... چندان که اثري از نيروي دريايي مسيحيان بر جاي نماند... در ناحيه غربي اين دريا (مديترانه)، همواره، ناوگان نيرومند و نيروي دريايي مهمّي وجود داشته و هم اکنون نيز (زمان ابن خلدون) وجود دارد و هيچ دشمني را ياراي تجاوز و حمله بدان کرانه‏ها نيست». [9] . «و چون دولت موحّدان در سده ششم، به اوج عظمت رسيد و فاس و اندلس را به تصرّف در آورد، سلاطين ايشان، منصب و پايگاه دريانوردي را به کامل‏ترين و بزرگ‏ترين وضعي که تا کنون شنيده شده، تأسيس کردند... و فرماندهِ آن، احمد صقلي بود... در روزگار او، نيروي دريايي مسلمانان، هم از لحاظ شماره و هم از حيث خوبي و استحکام، در حدود معلومات ما، به مرحله‏اي نائل آمد که نه در گذشته بدان مرتبه رسيده بود و نه در آينده». [10] . سکّه‏هايي با نام «مهدي» در داستان جزيره خضراء، سخن از سکه‏هايي است که بر روي آن، کلمات توحيد و شهادتين و نيز نام «مهدي» حک شده است. براي روشن شدن موضوع، باز هم به سراغ ابن خلدون و مقدّمه تاريخ او مي‏رويم تا مطلب، بيش‏تر روشن گردد: «چون دولت موحّدان روي کار آمد، از سنّتي که مهدي (پيشواي موحّدان) براي آنان مقرّر داشت، زدن سکه‏هاي درهم چهار گوش بود. و دينار بر همان شکل بود، منتها در وسط دايره، شکل مربعي ترسيم مي‏کردند و يکي از دو جانب آن را از کلمه‏اي که حاکي از يکتاپرستي و ستايش يزدان بود، پرمي‏ساختند و در جانب ديگر، سطوري به نام «مهدي» و نام خلفاي پس از او اختصاص مي‏دادند». [1] . مهدويت در مغرب اسلامي و اندلس‏ از آن چه تا کنون گفته شد، به روشني در مي‏يابيم که سرزمين مغرب و اندلس، به دلايل مختلف، زمينه مناسبي براي طرح موضوع مهدويّت داشته‏اند. اين دلايل را مي‏توان بدين شکل خلاصه کرد: سرزمين مغرب و شمال آفريقا، به دليل آن که از مرکز عالم اسلام دوربودند، زمينه مناسبي براي رشد تفکّر و حرکت‏ها عليه حکومت‏مرکزي بوده است. از عمده‏ترين حرکت‏ها در آن سرزمين، حرکت‏هاي مبتني بر تفکّرشيعي بوده است که همواره با بني‏اميه و بني عباس درگير بوده‏اند. تفکّر مهدويّت و تکيه بر ظهور مصلح فاطمي (از نسل فاطمه زهرا(س))از جمله موضوعاتي بوده که در آن سامان تبليغ مي‏شده است و کساني‏مدعي مهدويّت مي‏شده‏اند. حکومت مقتدر فاطمي - که مبتني بر تفکّرات شيعي اسماعيلي بوده -به صورت گسترده‏اي تفکّر مهدويّت را نشر داده است. نيز توجّه به تاريخ مغرب اسلامي و اندلس تا قرن هشتم ه. ق، اين نکته را به وضوح مي‏نماياند که تفکّر مهدويّت در آن خِطّه، بسيار نيرومندتر از مشرق اسلامي بوده است و بنيادِ بسياري از نهضت‏هاي آن سامان بوده است. با توجّه به مستندات تاريخي ذکر شده و اسناد غير قابل انکار در اين زمينه، مي‏توان درباره داستان جزيره خضرا چنين نتيجه‏گيري کرد که: الف) امکان دارد علي بن فاضل، خود، به سرزمين اندلس و جزيره خضراء مسافرت کرده باشد و در زمان سفر او در جزيره خضراء نيز حکومتي شيعي و از اَعقاب موحّدان و يا خاندان‏هاي ديگر شيعي، حاکم بوده‏اند، ولي علي بن فاضل، مهدي موعودِ موردِ ادعاي آنان را با معتقدات شيعه اثناعشري اشتباه گرفته و به هنگام نقل نيز، عقايد خود را با آن مخلوط کرده است. چنين تطبيق‏هاي ناروايي، براي نخستين بار و آخرين بار نبوده است که صورت گرفته، بلکه بسياري از ناقلان، آگاهانه و يا ناآگاهانه، معتقدات خود را با نقل‏ها مخلوط کرده و مي‏کنند، چنان که در زمان حاضر نيز بسيار مشاهده کرده و يا شنيده‏ايم که افرادي، موهومات خود را با حقايق مخلوط کرده و چه بسا خود نيز از اين اختلاط بي خبرند! نگارنده، خود، شاهد جرياناتي بوده که افرادي متديّن و مقدّس ولي ناآگاه، تحت تأثير فريبکاري برخي افراد قرار گرفته و آنان را «باب امام زمان» مي‏دانستند و اگر کسي منکر آنان مي‏شد، او را تکفير مي‏کردند! طبيعتاً، در زمان وقوع داستان (دهه‏هاي مياني قرن هفتم) و فشارهايي که بر شيعه در مشرق اسلامي آن زمان بوده، نهايت آرزوي يک شيعه، رهايي از آن وضعيت و مشاهده پيروزي شيعه و تفکّر آن در سرزميني هر چند دور دست بوده است. «علي بن فاضل» نيز که فرد کم اطّلاعي بوده است - و از همين رو گزارش‏هاي او از سرزمين مصر و سرزمين بربرها و... بسيار مبهم است - با مشاهده سرزميني که در آن حکومتي شيعي قرار دارد، مشعوف و شادمان شده، خصوصاً آن که حکومت را حکومت فرزندان صاحب الأمر تلقّي کرده و مدّعاي آنان را در اين زمينه، کاملاً با عقايد شيعه تلفيق کرده است. ب) احتمال دارد که علي بن فاضل، خود، به سرزمين اندلس و... سفر نکرده است، بلکه از ديگراني که در آن سرزمين‏ها (جزيره خضراء) تردّد داشته‏اند، اخباري را از حکومت مهدي (ابن تومرت) و فرزندان و جانشينان او و يا ديگر حکومت‏هاي شيعي، شنيده و آرمان‏هاي خود را با آن چه که شنيده است، تطبيق داده و يا داستاني از سفر خود به جزيره خضراء ساخته است و افرادي نيز که ماجرا را شنيده‏اند، مانند علي طيّبي کوفي، افرادي بي اطّلاع از حوادث تاريخي، خصوصاً رخدادهاي مغرب اسلامي بوده‏اند و از همين رو، آن چه را شنيده‏اند، باور کرده‏اند و بدون هيچ نقدي، به نقل آن پرداخته‏اند. حاصل آن که ماجراي جزيره خضراء، مخلوطي از واقعيّات آن زمان است که رنگ شيعه اثنا عشري به آن زده شده و در کتب شيعه راه پيدا کرده است. در شماره‏هاي بعدي داستان دوم جزيره خضراء و نيز موضوع مثلث برمودا را ادامه خواهيم داد. نتيجه‏ي مباحث گذشته‏ 1- داستان يکم و دوم جزيره‏ي خضراء، از نظر سند، قابل اعتنا نيستند. 2- مطالب مطرح شده در اين داستان‏ها، اشکالات و تناقضات متعددي دارد. 3- اين داستان‏ها، بازتاب حوادث زمان نقل آن‏ها است و با آن چه که در عرصه‏ي تاريخ و جغرافياي آن زمان مي‏گذشته، مرتبط است. 4- حکومت‏هاي متعدّدي در بلاد مغرب و جزاير درياي مديترانه و سواحل آن، در آن زمان وجود داشته‏اند که خود را از اعقاب ائمه‏عليهم السلام مي‏شمردند و برخي از آنان خود را فرزندان صاحب الامر مي‏دانستند. 5- «ابن تومرت» در بلاد مغرب، مدّعي شد که او امام زمان و مهدي موعود است و حکومت مقتدري نيز تشکيل داد که به نام حکومت «موحّدين» در تاريخ شناخته مي‏شود. عبدالمؤمن نيز که با همين القاب و عناوين حکومت مي‏کرد، با اقتدار در بخش‏هاي مهمّي از سرزمين‏هاي مغرب حکومت کرد و فرزندان خود را در جزاير و مناطق مختلف، به حاکميّت گماشت. 6- افکار و آرمان‏هاي سرکوب شدن شيعيان در دوران عباسي، زمينه‏ي بروز آن‏ها را به صورت داستان‏ها، فراهم آورد. 7- فشارهاي متعدّد اجتماعي و سياسي و عقيدتي که بر شيعه وارد مي‏شد، آنان را وا مي‏داشت تا به آواهايي که از حکومت‏هاي شيعي، از نوع اسماعيلي و موحّدين و...)، دل ببندند و آرمان‏هاي سرکوب شده‏ي خود را در آن جا بيابند. 8- در موضوع امام زمان‏عليه السلام که از عقايد حتمي و بين المللي همه‏ي مسلمانان است، سزاوار نيست که با اتکا به خبرهاي غير موثّق و حدسيّات ساخته‏ي اذهان، سخن گفته و قلم زده؛ چرا که از موارد افتراي بر ائمه‏عليهم السلام است که از خطاهاي بزرگ و گناهان کبيره به شمار مي‏رود. 9- در آراء و عقايد، مواردي يافت مي‏شوند که علم آن را بايستي به خدا و رسول واگذار کرد و بدون علم و اطّلاع و طيّ مقدّمات لازم، در آن موارد سخن نگفت. موضوع فرزندان امام زمان عليه السلام و اين که اساساً آن حضرت ازدواج کرده‏اند و آيا داراي فرزنداني هستند يا نه و آنان چه گونه زندگي مي‏کنند، از جمله همين موارد است. بهتر است علم آن را به خدا واگذار کنيم و بدون جهت، افکار و عقايد ديگران را با مطالب نامستند و نامعقول، آشفته نکنيم.

لینک ثابت
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 45 صفحه بعد

تمامی حقوق مادی و معنوی " مباحث آخرالزمان " برای " شهاب الدین میهن پرست " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم